آهنگر فلج کاملا امید خود را از دست داده بود اما وقتی داستان شیوانا را شنید ناگهان تمام امید از دست رفته خود را باز یافت.  

 
 

نا امیدی یکی از بدترین اتفاقات در زندگی هر فردی است. وقتی انسانی در اثر هر اتفاقی امید خود را از دست بدهد گویی تمام زندگی اش را از دست داده است و انگیزه ای برای ادامه راه نخواهد داشت. در تاریخ بسیار مواردی داشتیم که شخصی با امید و اراده توانسته از پس بیماری های سخت و صعب العلاج رهایی پیدا کند. داستان آهنگر فلج در همین ارتباط برای شما آورده شده است.

داستان آهنگر

داستان آهنگر که سکته مغزی کرده بود و به واسطه آن بخش سمت راست بدنش فلج شده بود. او چون خانه نشین شده بود. دائم گریه می کرد و هر وقت کسی احوالش را می پرسید بلافاصله بغضش می ترکید و زار زار در احوال خود می گریست. سرانجام خانواده مرد دست به دامان شیوانا شدند و از او خواستند تا مرد آهنگر را دلداری دهد و با او صحبت کند.

داستان آهنگر

داستان آهنگر نا امید

شیوانا به خانه مرد رفت و کنار بسترش نشست و احوالش را پرسید. طبق معمول مرد آهنگر شروع به گریه نمود. شیوانا بی اعتنا به گریه مرد شروع به نقل داستانی کرد. او گفت: «روزی یکی از فرماندهان شجاع ارتش امپراتور برای جنگ با دشمن به جبهه نبرد رفت و همان روز اول در اثر اصابت شمشیر دست راستش را از دست داد. فرمانده امپراتور را به درمانگاه بردند و زخمش را با آتش سوزاندند تا عفونت نکند. یک ماه بعد او از بستر برخاست و دوباره به جبهه رفت. چند روز بعد در اثر اصابت تیری پای راستش از کار افتاد. اما او تسلیم نشد و سربازانش را مجبور کرد که سوار بر گاری او را به خط مقدم جنگ ببرند و در همان خط اول نبرد با بدن نیمه کاره اش کل عملیات را راهبری کرد تا ارتش را به پیروزی رساند.»

شیوانا سپس ساکت شد و دوباره رو به آهنگر کرد و به او گفت: «خوب دوباره از تو می پرسم حالت چطور است!؟» اینبار آهنگر بدون اینکه گریه و زاری کند با لبخند سری تکان داد و گفت: «حق با شماست! من بدنم نیستم! پس خوبم!» و آنگاه به پسرش گفت که گاری را آماده کند چون می خواهد با همان وضع نیمه فلج به مغازه آهنگری اش برود.

داستان آهنگر

داستان آهنگر و شیوانا

بد نیست بدانید شیوانا کیست؟

در تاریخ مشرق زمین شیوانا را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانند، اما در عین حال کشاورز ماهری هم بود و باغ سیب بزرگی را اداره می کرد. درآمد حاصل از این باغ صرف مخارج مدرسه و هزینه زندگی شاگردان و مردم فقیر و درمانده می شد. درختان سیب باغ شیوانا هر سال نسبت به سال قبل بارور تر و شاداب تر می شدند و مردم برای خرید سراغ او می آمدند. یک سال تعداد سیب های برداشت شده بسیار زیادتر از قبل بود و همه شاگردان نگران خراب شدن میوه ها بودند. در دهکده ای دور کاهن یک معبد بود که به دلیل محبوبیت بیش از حد شیوانا، دائم پشت سر او بد می گفت و مردم را از خرید سیب های او بر حذر می داشت.

چندین بار شاگردان از شیوانا خواستند تا کاهن معبد را گوش مالی دهند و او را جلوی معبد رسوا کنند، اما شیوانا دائما” آنها را به صبر و تحمل دعوت می کرد و از شاگردان می خواست تا صبور باشند و از دشمنی کاهن به نفع خود استفاده کنند. وقتی به شیوانا گفتند که تعداد سیب های برداشت شده امسال بیشتر از قبل است و بیم خراب شدن میواه های میرود٬ شیوانا به چند نفر از شاگردانش گفت که بخشی از سیب ها را با خود ببرند و به مردم ده به قیمت بالا بفروشند، در عین حال به شاگردان خود گفت که هر جا رسیدند درسهای رایگان شیوانا را برای مردم ده بازگو کنند و در مورد مسیر تفکر و روش معرفتی شیوانا نیز صحبت کنند.

داستانی درباره شیوانا

هفته بعد وقتی شاگردان برگشتند با تعجب گفتند که مردم ده نه تنها سیب های برده شده را خریدند بلکه سیب های اضافی را نیز پیش خرید کردند. یکی از شاگردان با حیرت پرسید: “اما استاد سوالی که برای ما پیش آمده این است که چرا مردم آن ده با وجود اینکه سال ها از زبان امین معبدشان بدگویی شیوانا را شنیده بودند ولی تا این حد برای خرید سیب های شیوانا سر و دست می شکستند؟” شیوانا پاسخ داد: جناب کاهن ناخواسته نام شیوانا را در اذهان مردم زنده نگه داشته بود، شما وقتی درباره مطالب معرفتی و درسهای شیوانا برای مردم ده صحبت کردید، آنها چیزی خلاف آنچه از زبان کاهن شنیده بودند را مشاهده کردند، به همین خاطر این تفاوت را به سیب ها هم عمومیت دادند و روی کیفت سیب های شما هم دقیق شدند و عالی بودن آنها را هم تشخیص دادند.

ما سود امسال را مدیون بدگویی های آن کاهن بد زبان هستیم. او باعث شد مردم ده با ذوق و شوق و علاقه و کنجکاوی بیشتری به درس های معرفت روی آودند و در عین حال کاهن خود را بهتر بشناسند! پیشنهاد می کنم به او میدان دهید و بگذارید باز هم بدگویی و بد زبانی اش را بیشتر کند. به همین ترتیب همیشه می توان روی مردم این ده به عنوان خریدار های تضمینی میوه های خود حساب کنید.

سکوت در برابر دشمن

هر وقت فردی مقابل شما قد علم کرد و روی دشمنی با شما اصرار ورزید. اصلا” مقابلش نایستید، به او اجازه دهید تا یکطرفه در میدان دشمنی یکه تازی کند. زمان که بگذرد سکوت باعث محبوب تر شدن شما و دشمنی او باعث شکست خودش می شود. در این حالت همیشه به خود بگویید، قدرت من بیشتر است چرا که او هیچ تاثیری روی من ندارد و من هرگز به او فکر نمی کنم و بر عکس من باعث می شوم تا به طور دائم در ذهن او جولان دهم و او را وادار به واکنش نمایم، این جور مواقع سکوت نشانه قدرت است.

شیخ بهایی برای اینکه مرد را بیازماید او را اصول فرنی پختن می آموزد و به او می گوید نباید اصلا دستور این فرنی را به کسی بیاموزد 

 
 

شیخ بهایی یکی از بزرگترین علمای دینی بود . داستان کشک ساب که در ادامه برای شما بازگو می کنیم درمورد یک مرد کشک ساب است که نزد شیخ رفت تا اسامی اعظم خدا را بیاموزد تا از درماندگی رهایی یابد. متن کامل داستان کشک ساب را در ادامه می بینید.

داستان کشک ساب

می‌گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.

داستان کشک ساب

داستان کشک ساب و شیخ بهایی

شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.

مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای می‌خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود.

کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.»

داستان کشک ساب

حکایت و داستان کشک ساب

خوب است درباره  شیخ بهائی بیشتر بدانید

بهاء‌الدین محمد بن عزالدین حارثی همدانی عاملی جبعی (جباعی) معروف به شیخ بهائی در سال ۹۵۳ ه.ق ۱۵۴۶ میلادی در بعلبک متولد شد. او در جبل عامل در ناحیه شام و سوریه در روستایی به نام “جبع” یا “جباع” می‌زیست.

۱۰ ساله بود که پدرش عزالدین حسین عاملی از بزرگان علمای شام بسوی ایران رهسپار شد و چون به قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شیعه یافتند، در آن سکنی گزیدند. بهاءالدین به شاگردی پدر و دیگر دانشمندان آن عصر مشغول شد.

او در اندک مدتی چنان پیشرفت کرد که به صورت یک چهره بارز و یکی از مشهورترین مردان دوره صفوی شد.

بهاءالدین نه تنها عالم دینی و مردی متکلم بود بلکه ریاضیدان، مهندس، معمار و کیمیادان بود از علوم غریبه نیز آگاهی داشت. تحصیل علوم ریاضی را از نو زنده کرد و رساله‌هایی در ریاضیات و نجوم نوشت که آنها را از تلخیص آثار گذشتگان فراهم آورده بود.

کتاب‌های خلاصه‌الحساب در ریاضی و تشریح الافلاک در نجوم از اوست. بهائی آثار برجسته‌ای به نثر و نظم پدید آورده است.

یکی از نمونه کارهای بهایی نخست تقسیم آب زاینده رود به محلات اصفهان و روستاهای مجاور رودخانه است که معروف است هیئتی در آن زمان از جانب شاه عباس به ریاست شیخ بهائی مأمور شد و ترتیب بسیار دقیق و درستی برای حق آب هر ده و آبادی و محله و بردن آب و ساختن مادی‌ها داد که هنوز به همان ترتیب معمول است و اصل طومار آن در اصفهان موجود است.

کارهای شگفت شیخ بهائی

یکی دیگر از کارهای شگفت که به بهائی نسبت می‌دهند، ساختمان گلخن گرمابه‌ای است که هنوز در اصفهان مانده و به حمام شیخ بهائی یا حمام شیخ معروف است.

این حمام در میان مسجد جامع و هارونیه در بازار کهنه نزدیک بقعه معروف به درب امام واقع شده و مردم اصفهان از دیر باز همواره عقیده داشتند که گلخن آن گرمابه را بهائی چنان ساخته که با شمعی گرم می‌شد.

در زیر پاتیل گلخن فضای خالی تعبیه کرده و شمعی روشن زیر آن گذاشته و آن فضا را بسته بود و شمع تا مدت‌های مدید همچنان می‌سوخت و آب حمام به این وسیله گرم می‌شد.

او خود گفته بود که اگر روزی آن فضا را بشکافند، شمع خاموش می‌شود و گلخن از کار می‌افتد. می‌گویندباستان‌شناسان خارجی برای فهمیدن روش کار این گرمابه دیوار آن را شکافتند و شمع از کار افتاد.

باستان‌شناسان امروزی معتقدند که دلیل گرم شدن گرمابه با یک شمع کانالی بود که شیخ بهایی در بالای شمع تعبیه کرده بود. این کانال در حقیقت لوله تهویه فاضلاب حمام بود که گازهای آن بر اثر شعله شمع شعله‌ور می‌شد و آب را گرم می‌کرد.

همچنین طراحی منار جنبان اصفهان که هم اکنون نیز پا برجاست به او نسبت داده می‌شود.

بهترین منبع برای گردآوری اشعار بهائی، کشکول است تا جائی که به عقیده برخی محققان، انتساب اشعاری که در کشکول نیامده است به بهائی ثابت نیست.

تمام اشعار شیخ بهائی

از اشعار و آثار فارسی بهائی دو تألیف معروف تدوین شده است. یکی به کوشش سعید نفیسی با مقدّمه‌ای ممتّع در شرح احوال بهائی، دیگری توسط غلامحسین جواهری وجدی که مثنوی منحول « رموز اسم اعظم » (ص ۹۴ ـ ۹۹) را هم نقل کرده است. با این همه هر دو تألیف حاوی تمام اشعار و آثار فارسی شیخ نیست.

فراموشی طومار ۴۰۰ ساله شیخ‌بهایی شیخ بهایی؛ شیخ شورانگیز شیرین کار سال ۲۰۰۹ به نام شیخ بهایی نان و حلوای اخلاق و فلسفهخانه‌بی‌سندشیخ بهایی رازهای جاودانه او در سال ۱۰۳۱ ه.ق در اصفهان درگذشت و بنابر وصیت خودش جنازه او را به مشهد بردند و در جوار مرقد مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام جنب موزه آستان قدس دفن کردند

میکل آنژ برای خلق یک اثر هنری روزها فکر می کرد بعد شروع به تراشیدن می کرد هنگام کار هم بسیار بادقت و ظریف این کار را انجام می داد

 
 

میکل آنژ هنرمندی نقاش و تندیس ساز بود. استعداد او در هنر بی نظیر بود و زبانزد خاص و عام بود. میکل آنژ در ابتدا آثار هنری دیگر را کپی میکرد و از همین طریق بود که به این شهرت رسید. داستانی که در ادامه می خوانید داستان مجسمه از سری داستان های زندگی میکل آنژ است

داستان مجسمه

داستان مجسمه میکل آنژ از این قرار است. میکل آنژ در حال انجام آخرین کارها روی یک مجسمه بود که دوستی صدایش زد. میکل آنژ مشغول بود و متوجه او نشد. او رفت و بعد از مدتی برگشت و میکل آنژ را دوباره صدا زد. میکل آنژ هنوز بی‌توجه به اطراف مشغول کار بود.

دوست میکل آنژ با صدایی بلند و با تعجب گفت: «از چند ساعت قبل تا الان چکار می‌کنی؟ وقتت را بیهوده می‌گذرانی!» میکل آنژ پاسخ داد: «به هیچ وجه، من این بخش را دستکاری کردم و صیقل دادم. ظاهر این قسمت را نرم‌تر کردم و عضلات را مشخص‌تر کردم. شکل بهتری به لب دادم و به این اندام انرژی بیشتری دادم.»

داستان مجسمه

داستان مجسمه میکل آنژ

دوستش گفت: «خب، اما اینها همه جزئیات هستند.» میکل آنژ گفت: «ممکن است این گونه به نظر آید اما جمع شدن این جزئیات با هم، کمال را در کار من به وجود می‌آورد و کمال هیچ یک از این جزئیات نیست.»

جزئیاتی درباره چیزهایی که درباره میکل آنژ نمی‌دانید!

میکل آنجلو برناروتی یا میکل آنژ متولد ۶ مارچ ۱۴۷۵ در شهر کاپرزه، ایتالیا، نقاش، تندیس‌گر و معمار دوره رنسانس بود. در طول بیش از ۷۰ سال عمر کاری، او به شهرتی افسانه‌ای دست‌یافت و نامش همچمون پادشاهان و پاپ‌های آن دوره در زمزه «مردان رنسانس» قرار گرفت. مجسمه «داوود» و «پی‌تا (Pietà)» و «سقف کلیسای سیستین» از جمله شاهکارهای هنری به جا مانده از اوست. امسال ۵۴۰ سال تولد اوست، چند حقیقت جالب درباره هنرمندی یاد بگیرید که گاه او را «مرد الهی» می‌نامند.

۱. در نوجوانی یک رقیب حسود بینی او را شکسته است در دوران نوجوانی، میکل آنژ را به خانه لورنزو د مدیچی (Lorenzo de’ Medici)، که بعدها یکی از معروف‌ترین حامیان هنر اروپا شد، فرستادند تا به تحصیل و زندگی مشغول شود. نقاشی قلم و قلم‌موی او به سرعت پیشرفت کرد به طوری حسادت بسیاری از هم‌دوره‌ای‌هایش را برانگیخت.

یکی از همین رقبای جوان به نام پی‌ترو توریجانو، به قدری از استعداد استثنایی میکل‌آنژ (و احتمالا زبان تند و تیزش) خشمگین بود که با ضربه‌ای محکم بر دماغش، میکل آنژ را برای همیشه بدقیافه کرد.

موفقیت میکل آنژ

۲. موفقیتش بعد از تلاش‌های ناموفق در کلاه‌برداری هنری بود! میکل‌آنجلو وقتی کار هنری‌اش را شروع کرد، به تقلید از یک هنرمند باستانی یونانی پرداخت. البته آثاری که در آن دوران خلق کرد، پس از مدتی گم شدند!

در آن زمان، کارفرمای هنری‌اش لورنزو د مدیچی به او گفت که «اگر این آثار را به گونه‌ای کپی کنی که قدمتشان را نشان دهد من آن را به رُم خواهم فرستاد و اذعان خواهم داشت که یکی از آثار تازه پیدا شده از زیر خاک است. آنگاه به قیمت بالایی خواهیم فروخت و سود بسیار خواهی کرد.» میکل آنژ موافقت کرد و این کلاه‌برداری هنری را به بهترین نحو انجام داد و اثر را به کاردینال رافائلو ریاریو (Raffaele Riario) فروختند.

اما ریاریو پس از مدتی شایعاتی شنید و اثر را پس فرستاد و پولش را بازپس گرفت. اما در عین حال تحت تاثیر استعداد میکل آنژ قرار گرفت و او را به خانه‌اش در رُم دعوت کرد تا با او ملاقاتی داشته باشد.

این هنرمند جوان پس از چند سال درنگ، موفق به دریافت کمک هزینه برای ساخت اولین اثر ثبت شده هنری‌اش مجسمه «پی‌تا» شد.

ساخت تندیس داووذ

داستان مجسمه

داستان مجسمه هنری

۳. او تندیس «داوود» را از تکه‌ای سنگ مرمر دور انداخته شده، ساخت! میکل‌آنژ به دلیل حساسیت‌های زیادش به انتخاب سنگ مرمر بسیار معروف بود. اما برای ساخت مسجمه معروفش «داوود» او از تکه‌ای از سنگ مرمری استفاده کرد که از کار یک هنرمند دیگر باقی مانده بود و به گفته آن هنرمند به‌درد نخور بود.

۴۰ سال قبل‌تر، تکه سنگی بزرگ که به «il Gigante» معروف بود برای ساخت تعدادی مجسمه برای کلیسای فلورانس استخراج شده بود ولی در طول زمان بدون استفاده مانده و رها شده بود. این سنگ در طول سال‌ها در معرض المان‌های مختلف قرار گرفته بود و تا حدودی سخت و آسیب‌دیده شده بود.

میکل آنژ در سال ۱۵۰۱ ساخت مجمسه داوود را روی این سنگ آغاز کرد و یکی از درخشنده‌ترین آثار هنری را به وجود آورد.

مطالعات جدید نشان می‌دهد که کیفیت نامناسب سنگی که برای ساخت تندیس داوود به کار رفته، باعث می‌شود که نسبت به مسجمه‌های مشابه سریع‌تر از بین رود.

کارهای هنری میکل آنژ

۴. کارهای هنری میکل آنژ در زمان ۹ پاپ مختلف کلیسای کاتولیک‌اند از ابتدای سال ۱۵۰۵، میکل آنژ برای ۹ پاپ مختلف کار کرد از جولیوس دوم تا پیوس پنجم. وسعت آثار او برای کلیسای واتیکان بسیار گسترده است؛ از دستگیره‌های تزئینی برای تخت خواب پاپ تا ۴ سال تلاش برای نقاشی روی سقف کلیسای سیستین.

البته کارکردن با این کارفرماهای مقدس همیشه هم جذاب نبود! در این بین رابطه‌اش با پاپ جولیوس دوم با فراز و نشیب بیشتری همراه بود. یا مثلا برای ستخت سردری از مرمر برای لئوی پنجم، ۳ سال زمان صرف کرد و سرانجام پاپ پروژه را مختومه اعلام کرد!

در این میان کار کردن با پاپ پاول سوم، برایش لذت‌بخش‌تر بود؛ در این زمان بود که نقاشی «قضاوت نهایی (Giudizio universale)» را یک فرسکوی زیباست بر دیوار کلیسا به تصویر کشید.

برای رسیدن به موفقیت تنها کسب علم فایده ندارد بلکه فعالیت و قدرت و توان فنی هر فرد مهم است

 
 

موفقیت یک امر اکتسابی است و با شانس و خوش اقبالی به دست نمی آید. باید تلاش کرد و اصول درست را نیز رعایت کرد. داشتن اعتماد به نفس بالا یکی از اصول اولیه موفقیت است که در پیش بردن فرد به سمت جلو بسیار کاربرد دارد. در ادامه داستان موفقیت یکی از پسران این مرد را بخوانید

داستان موفقیت

مردی دو پسر داشت. یکی درسخوان اما تنبل و تن پرور و دیگری اهل فن و مهارت که همه کارهای شخصی خودش و تعمیرات منزل را خودش انجام می داد و دائم به شکلی خودش را سرگرم می کرد. روزی آن مرد شیوانا را دید و راجع به پسرانش سر صحبت را بازکرد و گفت: «من به آینده پسر اولم که درس می خواند و یک لحظه از مطالعه دست برنمی دارد بسیار امیدوارم. هر چند او به بهانه درس خواندن و وقت کم داشتن تنبل است و بیشتر کارهایش را من و مادر و خواهرانش انجام می دهیم اما چون می دانم که این زحمت ها بالاخره روزی جواب می دهد لذا به دیده منت همه تنبلی هایش را قبول می کنیم. اما از آینده پسر کوچکم خیلی می ترسم.

داستان موفقیت

داستان موفقیت دو پسر

او در درس هایش فردی است معمولی و بیشتر در پی کسب مهارت و کارهای عملی است و عاشق تعمیر وسایل منزل و رفع خرابی هایی است که در اطراف خود می بیند. البته ناگفته نماند که او اصلا اجازه نمی دهد کسی کارهای شخصی اش را انجام دهد و تمام کارهایش را از شستن لباس گرفته تا تمیزکردن اتاق و موارد دیگر را خودش با حوصله و ظرافت انجام می دهد. اما همانطوری که گفتم او در درس یک فرد خیلی معمولی است و گمان نکنم در دستگاه امپراتور به عنوان یک فرد تحصیل کرده بتواند برای خودش شغلی دست و پا کند!»

موفقیت دو پسر

شیوانا لبخندی زد و گفت: «برعکس تو به نظر من پسر دوم ات موفق تر است! البته شاید درس خواندن باعث شود پسر اول تو شغلی آبرومند برای خود در درستگاه امپراتور پیدا کند اما در نهایت همه آینده او همین شغل است که اگر روزی به دلیلی از او گرفته شود به روز سیاه می نشیند. اما پسر دوم تو خودش تضمین موفقیت خودش است و به هنگام سختی می تواند راهی برای ترمیم اوضاع خودش و رفع مشکلش پیدا کند. من جای تو بودم بیشتر نگران اولی بودم!»

خوب است بدانید راز موفقیت مدیران موفق چیست؟؟

با شخصیت‌شان رهبری می کنند، نه با قدرت‌شان!

هر مدیری مقام خاص خودش را دارد. این مقام به آنها قدرت و اختیار هدایت و کنترل دیگران، تصمیم‌گیری، سازماندهی، آموزش و برقراری نظم در محیط کاری را می‌دهد.

مدیران بزرگ رهبری می‌کنند، چون کارمندانشان رهبری و هدایت آنها را می‌خواهند. کارمندان از شخصیت مدیر الهام می‌گیرند و انگیزه پیدا می‌کنند، نه از مقام او.

مدیران بزرگ با حرف و رفتار خود این حس را در کارمندان ایجاد می‌کنند که در کنار آنها کار می‌کنند نه برای آنها. حتی برخی مدیران متوجه نمی‌شوند که تفاوتی بین این دو وجود دارد. اما مدیران بزرگ این تفاوت را می‌فهمند و آن را در رفتارشان منعکس می‌سازند.

ترک مدیری که برایش کار می‌کنیم کار دشواری است، اما ترک مدیری که هم‌پا و شانه به شانه‌ی ما کار کرده است، دشوارتر است.

خودشان آستین‌ها را بالا می‌زنند و وارد میدان می شوند!

داستان موفقیت

داستان موفقیت تضمینی

مهم نیست مدیران بزرگ در گذشته چه کار کرده‌اند و به چه موفقیتهایی دست یافته‌اند، درمواقع لازم خودشان آستینهای‌شان را بالا می‌زنند و وارد میدان شوند. هیچ کاری پست و سطح پایین نیست، همه‌ی کارها نیازمند مهارت و تواناییهای خاصی هستند و هیچ کاری کسالت‌بار نیست.

واقعا ریسک می‌کنند

اکثر مدیران سعی دارند با روشهایی مصنوعی خودشان را برجسته و مهم نشان دهند. مثلا لباسهای غیرمعمول می پوشند، به دنبال منافع عجیب‌وغریب هستند و علاقه‌مندیهای عجیبی هم دارند. تلاش می‌کنند به چشم بیایند و برای این کار آسان‌ترین و بدترین راه را انتخاب می کنند.

اما مدیران بزرگ راه سخت را انتخاب می‌کنند؛ نه به این امید که معروف شوند و دیگران آنها را بشناسند، بلکه به این دلیل که می خواهند بهترین و درست‌ترین راه را انتخاب کرده باشند. آنها راه‌های غیرمتعارف، ولی درست را انتخاب می کنند. می‌خواهند برای بهبود شرایط قدم را فراتر از دنیای کسب‌وکار بگذارند.

مدیران بزرگ “واقعا” ریسک می‌کنند تا به هدف خاصی که برای خود تعیین کرده‌اند، برسند. سپس به کارمندان خود هم الهام و انگیزه می دهند تا در رسیدن به آنچه که باورش دارند، به آنها یاری برسانند. درواقع برترین مدیران الهام‌بخش کارمندان خود هستند تا به رویاهایشان برسند: آنها با حرف و عمل خود در کارمندان خود انگیزه ایجاد می‌کنند.

برای اینکه بتوانید مهمترین مشکلات زندگی فعلی تان را حل کنید باید قبلش یک فهرست از مشکلاتتان بنویسید

 
 

می‌گویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. وقتی که زنگ را زدند بیدار شد، با عجله دو مسأله را که روی تخته سیاه نوشته بود یادداشت کرد و به خیال اینکه استاد آنها را به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب برای حل آنها فکر کرد. داستان حل مسئله این دانش آموز را در ادامه می خوانید

داستان حل مسئله

هیچ یک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت. سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آنها را به عنوان دو نمونه از مسائل غیرقابل حل ریاضی داده بود.

داستان حل مسئله

داستان حل مسئله توسط دانش آموز

اگر این دانشجو این موضوع را می‌دانست احتمالاً آنرا حل نمی‌کرد ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مسأله غیرقابل حل است، فکر می‌کرد باید حتماً آن مسأله را حل کند و سرانجام راهی برای حل مسأله یافت.

این داستان حل مسئله به ما نشان داد که حل نشدن بیشتر مشکلات زندگی ما به افکار خودمون بر می‌گردد.

بد نیست چند گام برای حل مسائل مهم زندگی را بدانید

می خواهیم بگوییم چطور می شود با یک ذهن منظم قدم به قدم برای حل مشکل ها جلو رفت. مهارتی که روان شناس ها به آن می گویند حل مساله. برای حل مسائلتان لازم است از این چندتا گام بگذرید.

«می خوام تغییر رشته بدم اما نمی دونم این کار درسته یا نه»، «یه درس افتاده دارم، نمی دونم باهاش چه کار کنم». «با برادرم مشکل دارم، نمی تونم حرفاشو بفهمم»، «جدیدا حس می کنم خیلی مضطربم و اضطرابم داره داغونم می کنه»، «تو محل کار با رئیسم به مشکل خوردم»، «می خوام کارمو عوض کنم ولی نمی دونم چطور» همه این جمله ها در واقع مشکلات ریز و درشتی هستند که ممکن است برای هر کدام از ما پیش بیایند.

راستش را بخواهید، زندگی همه اش مشکل است. از طرف دیگر به قول کارل پور «زندگی سراسر حل مساله است». نمی خواهیم راه حل همه مشکل هایی که گفتیم را ردیف کنیم اما می خواهیم بگوییم چطور می شود با یک ذهن منظم قدم به قدم برای حل مشکل ها جلو رفت. مهارتی که روان شناس ها به آن می گویند حل مساله. برای حل مسائلتان لازم است از این پنج تا گام بگذرید.

● گام اول

مهمترین مشکلات را انتخاب کن!

داستان حل مسئله

داستان حل مسئله خیلی دشوار

برای اینکه بتوانید مهمترین مشکلات زندگی فعلی تان را انتخاب کنید باید قبلش یک فهرست از مشکلاتتان بنویسید. راستش بعضی ها حتی از این کار هم میترسند و می گویندنکندلیستم طولانی شود و خودمبفهمم که چقدر مشکل دارم! از این طولانی شدن نترسید. مشکلاتتان را که نوشتید، یک جدول «دامنه شدت مشکلات» رسم کنید. از اسمش معلوم است چه جور جدولی است دیگر!

شما باید از یک تا ده به مشکلاتتان «نمره شدت» بدهید. شدیدترین مشکلات آنها هستندکه تعادل روان شناختی شما را به هم زده اند ودر حوزه های بیشتری از زندگی شما اختلال ایجاد کرده اند. مثلا مشکلی مثل اخراج شدن از دانشگاه هم عزت نفس شما را پایین می آورد، هم آینده ذهنی شما را خراب می کند و هم باعث می شودشما از محیط حمایت کننده ای که به آن عادت کرده بودید دور شوید.

اینگونه مشکلات نمره های بالاتری می گیرند اما مشکلات کوچکتر معمولا فراگیرتر هستند و فعلا از درجه اهمیت کمتری برخوردارند. مثلا نوسانات کوچک در نمره های پایان ترم. مشکلاتی که ضروری هستند یعنی اگر تا یک زمان مشخص حل نشوند باعث مشکلات دیگر می شوند، نمره بالاتری می گیرند. حالا مهمترین مشکلتان را انتخاب کنید و بروید به مرحله بعد.

مثلا: فکر کنید که همزمان هم مادر شما مریضی حادی گرفته است و باید او را بستری کنید، هم شب یکی از امتحان های پایان ترم است و باید درس بخوانید، هم دختر خاله – یا حالا گیر ندهید پسر خاله (!) – تان دلش گرفته و می خواهد با شما درد دل کند وهم یک کار اداری عقب افتاده دارید که بهتر است فردا انجامش دهید. به نظرتان کداممشکل اولویت بالاتری دارد؟ (۲ نمره!)

● گام ۲

مشکلات را تعریف کن!

مشکلات کاری، مشکلات حقوقی، مشکلات تحصیلی، مشکلات ارتباطی، مشکلات مالی، مشکلات خانوادگی، شاید این عبارت ها به درد تقسیم بندی های خسته کننده همایش های اداری بخورد اما وقتی آدم خودش است و خودش«من مشکل تحصیلی دارم» هیچ به دردش نمی خورد. چون این جمله آنقدر کلی است که چیز خاصی درباره مشکل ما حتی به خود ما نمی گوید اما اگر به جای این جمله مبهم مشکلتان را دقیق و با جزییات تعریف کنید تکلیفتان با خودتان معلومتر است.

مثلا: این جمله یک مشکل دقیق تحصیلی است: «نمره درس «زبان عمومی» این ترم من برای دومین بار زیر ۱۰ شده و چون این درس پیش نیاز زبان تخصصی است، من نمی توانم ترم آینده با همکلاسی های خودم زبان تخصصی را بگذرانم.»

● گام ۳

راه حل ها را ردیف کن

حالا وقت رفتن به مرحله راه حل هاست. برای مشکلتان هر راه حلی که به ذهنتان می رسد را بنویسید. مهم نیست که این راه حل ها خنده دار یا غیرمنطقی باشند. در این مرحله تعداد راه حل ها مهم است و نه کیفیت آنها. برای زیاد شدن تعداد این راه حل ها می توانید از چند رفیق شفیق، یا متخصص مشکلتان، یا اینترنت، یا کسانی که در مشکلتان تجربه داشته اند و خلاصه هر منبع راه حل دهی استفاده کنید. این مرحله اسمش «بارش فکری» است و تا می توانید باید ببارید تا لیست تان طولانی تر و طولانی تر شود.

مثلا: برای مشکلی مثل افتادن یک درس تخصصی در آخرین ترم تحصیلی لیست زیر می تواند حاصل یک بارش فکری جانانه باشد:

معرفی به استاد گرفتن همان درس در ترم آینده

التماس به استاد برای دادن نمره

بالکل بی خیال شدن تحصیلات

لابی زدن با یکی از بچه های درسخوان استاد خوشحال کن برای واسطه شدن

اعتراض قانونی به نمره

گرفتن درس به صورت مهمان در یک دانشگاه دیگر

گرفتن درس به صورت کاملا معمولی در ترمآینده